1ـ امروز عضو جدیدی به خانواده ما اضافه شد. قبل از سفر ایران به پسرک قول داده بودیم که برایش خرگوش بخریم. از اون زمان تاکنون بازیش دادیم تا بالاخره با به رخ کشیدن این بدقولیها شرمندهمون کرد. راستش اگر نمیخندین باید بگم که به جز گربه (که در کودکی در خانه داشتم) با هیچ حیوانی اعم از پرنده و چرنده و خزنده راحت نیستم ولی این آیدا هی با پسرک همراهی میکرد که خرگوش خوبه و بخر و این حرفا ... بچه که بودم در مجله زن روز خوانده بودم که خرگوشی انگشت یک پسر بچهای را خورده و از همان موقع ترس بیجا یا با جائی در وجودم از این حیوان خوشگل وجود داشت. به این گمان که بچه و مامانش با خرگوش مشکلی ندارن امروز بالاخره خریدیم ولی با عجب صحنهای مواجه شدم. خانمی که دلش برای خرگوش ضعف میرفت چمباتمه زده بود کنج ماشین و بدتر از خرگوشه میلرزید که "ای واااایی ... الان میپره بیروووووون" یا "علیییییییییی ... بگیییییرش". باز دم این بچه فسقلی گرم که نشسته به خرگوشه غذا میده و باهاش بالا پائین میپره.
2ـ سه روز تعطیلی عید فطر حتی یک ثانیهاش هم به استراحت نگذشت. اگر خیلی الواط باشی مثل ما برای لحظهای هم در خانه بند نمیشی. یه مشت از این بر و بچز نه چندان راحت را امروز برداشتیم بردیم لب رودخونه و بساط کباب را راه انداختیم. سنگین رنگین نشسته بودن و از این برنامههای مردا سوا زنا جدا ... یخ جمع را اول با یک وسطی شکستیم. آی توپ بود که میکوبیدم به این خانمها (خدائیش از مرداشون کلی خجالت کشیدم ولی کی به کی بود) ... بعدشم با این "فانوسقه" کلی مردا و زنا رو خیس کردیم و خلاصه اوضاعی بود. با لات و لوتا بیرون رفتن این چیزا رو هم داره دیگه.
3ـ به نظر شما سختترین و جانفرساترین بخش یک پیکنیک خانوادگی چیه؟ اگه نمیدونین یا تردید دارین بذارین راحت بگم که هیچی برام شکنجهآورتر از جمله "بابا پیپی دارم" نیست. وقتی وسط یک جنگل باشی و هیچ توالتی دم دستت نباشه چارهای نداری جز اینکه پسرک را برداری ببری زیر درختی چیزی و با یه دست شومبول مبارک را بگیری و با چه زحمتی تنظیم کنی که جائی رو به کثافت نکشه و چهار چشمی مواظب خودت و خودش و لباسا باشی و با دست دیگه محکم بگیریش که یه وقت با کله نره تو خرابکاریا ... واااای خداااا ... حاضرم هرگز پیکنیک نرم. حاضرم نصف حقوق ماهیانهام را بدم یکی را استخدام کنیم فقط برای این عملیات نافرم ...
------------------------------------------------------------------------------------------
یک) چند روزیه که حوصله نوشتن ندارم. ظاهراً اپیدمیه.
دو) یکی محض رضای خدا بگه این حاج باران بالاخره روش کم شد یا نه؟ بازی چی شد؟
(22 مهر 86)
2ـ سه روز تعطیلی عید فطر حتی یک ثانیهاش هم به استراحت نگذشت. اگر خیلی الواط باشی مثل ما برای لحظهای هم در خانه بند نمیشی. یه مشت از این بر و بچز نه چندان راحت را امروز برداشتیم بردیم لب رودخونه و بساط کباب را راه انداختیم. سنگین رنگین نشسته بودن و از این برنامههای مردا سوا زنا جدا ... یخ جمع را اول با یک وسطی شکستیم. آی توپ بود که میکوبیدم به این خانمها (خدائیش از مرداشون کلی خجالت کشیدم ولی کی به کی بود) ... بعدشم با این "فانوسقه" کلی مردا و زنا رو خیس کردیم و خلاصه اوضاعی بود. با لات و لوتا بیرون رفتن این چیزا رو هم داره دیگه.
3ـ به نظر شما سختترین و جانفرساترین بخش یک پیکنیک خانوادگی چیه؟ اگه نمیدونین یا تردید دارین بذارین راحت بگم که هیچی برام شکنجهآورتر از جمله "بابا پیپی دارم" نیست. وقتی وسط یک جنگل باشی و هیچ توالتی دم دستت نباشه چارهای نداری جز اینکه پسرک را برداری ببری زیر درختی چیزی و با یه دست شومبول مبارک را بگیری و با چه زحمتی تنظیم کنی که جائی رو به کثافت نکشه و چهار چشمی مواظب خودت و خودش و لباسا باشی و با دست دیگه محکم بگیریش که یه وقت با کله نره تو خرابکاریا ... واااای خداااا ... حاضرم هرگز پیکنیک نرم. حاضرم نصف حقوق ماهیانهام را بدم یکی را استخدام کنیم فقط برای این عملیات نافرم ...
------------------------------------------------------------------------------------------
یک) چند روزیه که حوصله نوشتن ندارم. ظاهراً اپیدمیه.
دو) یکی محض رضای خدا بگه این حاج باران بالاخره روش کم شد یا نه؟ بازی چی شد؟
(22 مهر 86)