28 September 2007

وطن

"عشق به وطن" ... عبارتی که سال‌ها شنیدم و سال‌ها به دنبال وطن حقیقی‌ام بودم. وطنی که سخاوتمندانه عطا کند و مهربانانه مرا در آغوش گیرد.

در آن سال‌های دور و دور تمام وطن برایم خلاصه می‌شد در کوچه‌ای تنگ و بن‌بست در محله امیریه تهران. خانواده‌ای که دوستشان داشتم و عاشق شب‌نشینی‌ها و شادمانی بی غل و غش خانواده‌ای پرجمعیت بودم که همگی در چهار اتاق کوچک زندگی می‌کردند. این تمام مفهوم وطن بود ...

در آن سال‌ها صدای آژیر خطر و فرار کودکانه ما به پناهگاه‌های مدرسه یا تهور بچه‌گانمان در دید زدن هواپیماها از پشت‌بام هرگز نتوانست عشق مرا به آنچه وطن می‌دانستم کم کند.

حسین فهمیده‌ها و هزاران هزار نوجوان مثل او، مرا به آرزوی دفاع از وطن کشاندند. آخر اگر آنچه دشمن می‌خواندند به تهران می‌رسید، دیگر محله‌ای نبود و دیگر خانه‌ای نبود که در آن شادمانی کنیم.

در سال‌های بعد و در سفرهائی که به اجبار شغل پدر به خارج از "وطن" داشتیم آرزوی دفاع از وطن، تبدیل به دلتنگی برای آن شد ولی هنوز نمی‌دانستم که آنچه دلتنگش می‌شوم از جنس خاک نیست بلکه رنگ مبهمی از خاطره دارد.

سختی‌های زندگی، دیوارهای بلند، نگاه‌های پر سوال، بایدها و نبایدها، دین‌فروشی، تازیانه بر عاشق، پیراهن خونین، آن غول آهنی بزرگ که خانه کودکی‌هایم را با خاک وطنم یکی کرد، خانواده‌ای که دیگر نه تنها در چهار اتاق شاد نبودند بلکه در چند خانه چند صد متری نیز غمگین بودند و غصه می‌فروختند ... همه اینها مرا برای همیشه از آنچه وطن می‌خواندند خارج ساخت ...

اگر در جائی دیگر خاطره بسازی

اگر خاکی دیگر پذیرایت شود

اگر مردمی دیگر به تو درس عشق و محبت بیاموزند

اگر بارانی از جنسی دیگر تو را پرورش دهد

اگر کسی به کودکت نگوید "باید" و نخواهد که "نباید"

و اگر در جائی دیگر وطنت را بیابی، چه از دست داده‌ای؟

وطن من نه سعدی و حافظ و عطار و مولانا است که آنها را با خود دارم. وطن من نه بیست و پنج قرن تاریخ است که تنها اسمی از آن مانده و چیزی جز آنکه ما را اسیر کند ندارد، وطن من نه خاطراتم است که آنها را در گنجه قلبم نهان کرده‌ام، وطن من نه خانواده‌ام هستند که اثری از آنها نمی‌بینم، وطن من نه خاک آن است که "أینما تولوا فثم وجه الله"، وطن من نه آسمان آبی آن است که آبی‌تر از آن نیز دیده‌ام ...

وطن من آنجاست که ناز کند و عشق بفروشد

وطن من آنجاست که در آن هوا به اندازه ریه‌هایم داشته باشد

وطن من آنجاست که ...

وطن من تنها آنجائیست که به راحتی عاشق شوم، ببوسم و ...

و نترسم

--------------------------------------------------------------------------

یک) خدائی با این وبلاگ دارم خیلی حال می‌کنم. من که خیلی از داشته‌هایم را مدیون آیدایم هستم. این وبلاگ هم روش.

دو) این پست را به دعوت عطیه عزیز نوشتم. عطیه جان وقتی از یک زن و شوهر همزمان برای یک بازی دعوت می‌کنی نتیجه این می‌شود که سر نشستن پای کامپیوتر باید همدیگر را هل بدن.

(6 مهر 86)