1ـ شقایق، خیلی دوستم داشت. ساعتها و روزهای قشنگی با هم داشتیم. شاید به نوعی اولین بار احساس "دوست داشتن" و نه "عشق" را با او تجربه کردم. نگاهی دوستانه به هم داشتیم و همیشه فکر میکردم اگر این رابطه دوستانه را با رابطهای جنسی درآمیزم، همه چیز را خراب کردهام. تا آن روز عصر که از ماشین پیاده شد و من عازم زمین تمرین شدم. نزدیک زمین، دخترکی گوشه خیابان توجهم را جلب کرد و پاسخ نگاهم را داد. ده دقیقهای چرخیدیم و مثل همه، شمارهای رد و بدل کردیم و چند روز بعد تماسی و قراری ... پیش از او با شقایق قرار داشتم. برای اولین بار دستهگلی برایم آورده بود که به شدت معذبم کرد. دسته گل چیزی نبود که من بتوانم به خانه برده یا دور بیاندازم. برای همین به محض اینکه "مریم" سوار ماشین شد، دسته گل را به او دادم (چقدر از رد و بدل کردن گل بدم میآمد و میآید).شقایق را دیگر هرگز ندیدم ... مریم همسایه دیوار به دیوار او بود.
2ـ مریم از آن تیپ دخترهای به شدت شیطون، سر به هوا و بیپروا بود. آرامش و سکوت نسبی مرا یک تنه تغییر داد. نسبت به پیش از دوستی با او خیلی تغییر کرده و جسورتر شده بودم. خیلی زود به من حالی کرد که دوستی خشک و خالی فایدهای ندارد! جسارتش در خواستههایش من را همیشه شگفتزده میکرد. تا آن روز عصر که سیروس نیز با ما آمد. سیروس یک کازانووای به تمام معنی بود. (چقدر دلم برایش تنگ شده).مریم را هم از فردای آن روز دیگر ندیدم. کازانووا کار خود را کرده بود.
3ـ مصی (معصومه) از همکلاسهای مریم بود. از همدیگر جز رابطه جنسی چیزی نمیخواستیم. گاهی میرفتیم به دفتر کار دائیام (یادش گرام) و با هم خلوت میکردیم. آن روز هنگامی که دائی داشت ما را میرساند به منزل، سر راه شاهپور (رفیق فابریک آن روزهایم) را دیدیم. پسرکی به شدت خجالتی که مواجه شدن با هر دختری او را سرخ و خیس عرق میکرد.شاهپور و مصی یک ماه بعد با هم نامزد کردند، هر چند هرگز منجر به ازدواج نشد.
4ـ شیرین اولین عشق زندگی من بود. دخترکی که تمام ویژگیهای مطلوب مرا داشت. عشق ظرف چند روز مثل "بهمن" (نام پدرش) بر سرمان فرو ریخت. غرور بیش از حدش نگذاشت که به این عشق اعتراف کند ولی من در اولین تجربه خود عنان اختیار از کف داده بودم. دوستانش به من پیغام دادند که "لطفا کمی سنگینتر باش". کارهای عجیبی میکردم. هنوز وقتی برای کسی ماجراهای شش بار رفت و برگشت در مسیر تهران و کرج ظرف چند ساعت برای فراهم کردن هدیه تولدی منحصر به فرد را تعریف میکنم، خود حیرتزده میشوم.نوروز 76 با خانواده رفتم مسافرت. در بازگشت دیگر شیرین را ندیدم. گفتند که از ادامه رابطه ترسیده بود چون این دوستی به خاطر اختلافات فرهنگی عمیق خانوادهها هرگز نمیتوانست به نتیجه برسد.
ـ شقایق بعدتر ازدواج کرد. چند سال بعد که با دوستانم کاشی و سرامیک میفروختیم، یک روز عصر با شوهرش وارد مغازه شد.
ـ مریم نیز ازدواج کرد و به رابطه خود با سیروس ادامه داد. سیروس چند سال بعد اسیر اعتیاد شد و همه چیز از جمله مریم را از دست داد. از کازانووا جز جسدی متحرک باقی نمانده بود.
ـ مصی تا مدتها به من زنگ میزد و در فراق شاهپور اشک میریخت. نمیفهمیدم چطور آن دو میتوانستند به ازدواج با هم فکر کنند. مصی یک روز به من گفت که چون شاهپور هیچگاه به او پیشنهاد رابطه جنسی نداده بنابر این فکر کرده که عاشق شده و شاهپور چون اولین دوست دخترش بوده فکر کرده باید حتما منجر به ازدواج شود! شاهپور ازدواج کرد و دو تا بچه هم دارد.
ـ شیرین را چند سال بعد از ازدواج در خیابانی دیدم. فقط یک نگاه ... اولین عشق هرگز فراموش نمیشود.
------------------------------------------------------------------------------------------
یک) تلاشم برای تغییر شغل موثر بوده با یک مشکل, در مرحله سوئیچ کردن دو شغل, مجبورم هفت صبح از خانه خارج شده و هشت شب بازگردم!
(15 آبان 86)