21 November 2007

می‌خوام برم به تهرون

چند کار مهم در تهران دارم. تا یک ساعت دیگر برای مدت چهار روز عازم ایران هستم. از الان دلم برای فانوس زندگی‌ام و شهر پر عشق و امیدم تنگ شده است.

صدای باران گوشم را نوازش می‌دهد ...

به سادگی تو را ترک می‌گویم ... توئی که تمام زندگی‌ام هستی. می‌دانم که هنگام بازگشت، مثل همیشه در درگاه خانه گرم و پر از عشقمان منتظرم هستی نازنینم ...

تا آن موقع ... پسرک, عشق، خیابان‌ها، باران، ماهی‌های تنگ بلورین و دلم را به تو می‌سپارم.

(30 آبان 86)