20 December 2008

گرمای تموز در سرمای دی


یلدایی دیگر ... این بار با عطری دیگر

یادت هست سال‌ها ... نه ... قرن‌ها قبل شب یلدایی سرد که از قضا ماه شب چهارده‌ای کامل و بزرگ در آسمانش می‌درخشید، عهدی ساده بستیم؟

من در آستانه سفر و تو در گذرگاه حذر

آن شب به ماه قسم خوردیم تا بمانیم،‌ نفس بکشیم، پرواز کنیم و ...
عاشق باشیم

قرار شد ماه من باشی و بتابی تا شب‌های تیره و سرد یلدایم را روشنی بخشی. شب‌هایی که سحرش دست نیافتنی و سردی‌اش را پایانی نیست.

یلدای من آن سال، اما شکوهی دیگر داشت. جشن من برای شروع زمستان پربرف و زیبایم این بار با عطر گیسوان تو آمیخته بود. انارهایی که هر سال در جشن شادمانه‌ام برای آغاز زمستان و پایان برگ‌ریزان، دانه می‌کردم؛ این بار هر کدام در دل خود سرخی لبانت را پنهان داشتند و من مثل همیشه مراقب بودم تا حتی دانه‌ای از انارهای سرخ‌فام را از کف ندهم.

باز هم در شروع زمستان هستیم و باز هم یلدایی دیگر ...

این بار زیر سقفی از عشق، شروع زمستان را با هرم گرم نفس‌هایت سر می‌کنم که چه زیبا گرمای تموز را میهمان سرمای دی کرده است.

اگر در کناره لاجوردی از سپیدی برف محرومم، به سپیدی زندگی با تو می‌بالم که در هر قدم سیاهی‌های زندگی را با چرخش عصای جادویی نگاهت رنگی از عشق می‌زنی.

زمستان، بی‌صدا چون برفش آغاز شد و من در انتظار سپری کردن لحظات طولانی یلدایی هستم که طنین خنده‌هایت، سکوت آن را بشکند.

نگاه کلاپیسه‌‌ات، عطر گیسوانت، لبان سرخ انارگونه‌ات، گیسوان چون شب یلدا مشکی‌ات و قامت رعنایت، مثل همیشه طپش قلبم را تندتر و به اسم تو می‌کند.


با اینا زمستونو سر می‌کنم ...

(30 آذر 87)